شاعر : عماد بهرامی نوع شعر : مدح و ولادت وزن شعر : فاعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن قالب شعر : مسمط
چه کسی مثـل تو آنـقـدر اُبهّـت دارد!؟ با خدایت چه کسی اینهمه اُلفت دارد!؟
خون ما پایت اگر ریخت،حکایت دارد سر شکستن زغـم عشق تو لذت دارد
هـمـچـو کـعـبه حـرمت نیز قــداسـت دارد
خـونـمان ریخته با عـشق شما درفکّه تاابـد هـست بهدامـانسـتـم این لـکّـه
سوریه سیـنه سپـرکرده عجـم تا بلکه زود آغــاز شـود حـمـلـۀ فــتــح مـکّـه
مثل عـباسِ عـلی، شیعه شجاعت دارد
شـرّشان یکـسره کـم میشود اِنـشاءالله شهـرشان پُـر ز عَلَم میشود اِنـشاءالله
مکـه هم مـال عـجـم میشود اِنـشاءالله و بـقـیـعـی که حـرم میشود اِنـشاءالله
بنـویـسـید که این قـصه حـقـیـقت دارد
تو به عـشاق عـلی روشـنی قـبرشدی جبلُالرَّحمِه که بودی جبلالصبرشدی
گاه خورشید سماوات وگهی ابرشدی اخـتـیاری نـشدم سائل تو، جـبـر شدی
بـه گـدای تــو خــداونـد مـحـبـت دارد
شرفالشمس علی،ماه ثناگستر توست کهکشان هم که خودش گوشهای از محور توست جبرئیل وهمۀ عرشبه زیرپَرتوست علت خـلقـت بابای جهان مـادرتوست
شجره نامهات ای سَروچه شوکت دارد
آفـریـدند تورا رحـمت بـی حـد بـاشی علی و فـاطمه،اصلا خود احمد باشی
آفـریـدنـد بـه یـکـتـایـی سـرمـد بـاشـی از ازل تـا ابـدالـدهـر تـو بـایـد بـاشـی
به وجـود تو خـداونـد تـو عـادت دارد
ماکه یک لحظه نکردیم دراوصاف توشکهرکسی نیست مرید تووحیدربه درک
میرسد منتـقم و ظلم شود زهرهترک میشود روی در کعبه «مدد زینب»حک
کعـبه خـیلی به ضریح توارادت دارد
در رسیدن به خداشدحرمت قبلهترین سرزمـین توبلاخـیزترین جایزمـین
ای خـرابـات حـسیـنـیـهات آبـادنـشـین صفرتاصدنظر توست اگر روحالامین
با غـلامـان شـمـا طـرح رفـاقـت دارد
تو بزرگی تو عظیمی تو جلیلالقدری تو که بالاتر از افـلاک و شکوه بدری
تو که درمجـلس الله هـمیـشه صـدری من و مدح تو!؟به والله قسم «لا أدری«
هرچه گفتند دراوصاف توصحت دارد
نفست گرم که با خـطبه قـیامت کردی آن چهل روز چه مردانه امامت کردی
جبلالصبری وبا صبر شهامت کردی کوه راهم که خودت خوش قدوقامت کردی
هـنـر تـوست اگـر کـوه صـلابت دارد
حیف شد درهمۀ کوفه کسی مردنبود هیچکس با تو در آن شهر هماورد نبود
تـازه اصلاً خـبراز پـارچـۀ زرد نبود هـمۀ کـوفـه به زیرقـدمت گـردنـبـود
غضب چشم توواللهه که وحشت دارد
بـخـت با قـافـلـۀ خـسـتـۀ تـو یـار نبـود حق تو این هـمه نامـردی و آزار نبود هیچکس چون تو به ارباب مددکار نبود جـای اولاد عـلـی که سـرِبـازار نبـود